مرگبارترین جانوران روی زمین

این جانوران که تصاویرشان را مشاهده می کنید لزوما برای انسان ها مرگبار و خطرناک نیستند اما هر یک از آنها در جهان خودشان یک شکارچی فوق العاده و مانند یک ماشین مرگ هستند. گزارشی تصویری از 10 جانور مرگبار کره زمین. 8 خرداد 88 . منبع : بی بی سی : گزارش : بهرام افتخاری.

تصویر تلفیقی 10 جانور از مرگبارترین جانوران کره زمین که در سریال تلویزیونی « ددلی 60 » کانال لایو بی بی سی معرفی شدند.

تصویر یک لاک پشت گونه (Alligator Snapping Turtle ) که یادگاری از دوره دایناسورها بوده و فقط در آب های رودخانه های جنوب ایالات متحده زندگی می کند. این لاک پشت گوشتخوار از خوردن هیچ نوع گوشتی رویگردان نیست و حتی قادر به کشتن تمساح های کوچک است.

اسب آبی برخلاف ظاهر آرام وبی خطرش یکی از مهاجم ترین جانوران قاره آفریقا است. هر سال تعداد انسان هایی که توسط اسب های آبی در آفریقا کشته می شوند بیش از قربانیان سایر پستانداران وحشی است.

تصویر چشم هراس آور یک کروکودیل آب شور یکی از بزرگترین گونه های کروکودیل در جهان. این جانور غول پیکر قادر به کشتن هر گونه جانور و یا انسانی است که در قلمرواش پیدا شود.

تصویر یک مار مامبا سیاه که برخلاف نامش رنگی نقره ای دارد. این مار علی رغم جثه کوچک و باریکش دارای یکی از مرگبارترین زهر ها در دنیای مارها است و در نیش زدن به هر موجودی لحظه ای تردید نمی کند.

راسوی مشهور به « هانی بجرز» جسورترین و بی باکترین جانور روی زمین است که از این نظر نامش در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده است. این جانور گوشتخوار از هیچ حیوان دیگری بیم ندارد. این گونه راسو به راحتی آب خوردن شاه کبرا را شکار می کند و با جسارت به جانورانی که به مراتب بزرگتر از خودش هستند، حمله می کند.

تصویر یک افعی گونه (saw - scaled viper ) که علی رغم جثه کوچکش و حداکثر 90 سانتی متری بیش از هر مار دیگری در هند قربانی می گیرد.

تصویر یک گونه سخت پوست به نام (Mantis shrimp ) که در آبهای اقیانوس آرام در نزدیک سواحل گینه پاپوا زندگی می کند. این سخت پوست یک شکارچی مرگبار است و حتی جانوران بزرگتر نیز به او حمله نمی کنند.

شاهین پریگرین سریع ترین موجود زنده روی کره زمین است و سرعت پرواز او به 322 کیلومتر در ساعت می رسد. این پرنده در فضاهای باز و گسترده شکار کرده و مانند یک بلای آسمانی بر سر طعمه اش فرود می آید.

سگ های وحشی آفریقایی از ماهرترین شکارچیان دشت های آفریقا محسوب می شوند. این جانور به صورت گروهی به شکار می رود و به دلیل نیروی خستگی ناپذیرش شکار خود را که ممکن است یک ویلبیس و یا یک گورخر باشد به اندازه ای تعقیب کرده و هر از چند گاه به آن حمله می کند که طعمه بخت برگشته از جان سیر شده و تسلیم آنها می شود . حتی کفتارها نیز قادر نیستند علی رغم چثه بسیار بزرگترشان شکار سگ های وحشی را از چنگ آنها به در آورند.

کوسه ببری پس از کوسه سفید بزرگترین کوسه شکارچی است. کوسه ببری لزوما به انسان حمله نمی کند اما این ماشین شکار از حمله به سایر گونه های کوسه تردیدی به خود راه نمی دهد

حسین پناهی: کسی که هیچکس نبود+عکس آرامگاه

و این هم دژکوه زادگاه حسین پناهی

۱۴ مرداد سالمرگ شادروان حسین پناهی؛ سادگی دیگر حسین پناهی را ندارد

ساده زیستی و نوع متفاوت بینش مرحوم حسین پناهی از جهان عده زیادی را تحت تاثیر قرار داد. نوع نگاهش، سادگی کلامش، او کسی بود که ساده به دنیا آمد و ساده از دنیا رفت؛

حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان کهگیلویه (دهدشت-سوق)در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت.چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می کرد.
تا اینکه زنی برای پرسش مساله ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود. از حسین می پرسد که فضله ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟

حسین با وجود اینکه می دانست روغن نجس است، ولی اینرا هم می دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور،روغن دیگر مشکلی ندارد.

بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.حسین به تهران آمد و در مدرسه ی هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند.

پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند.

با پخش نمایش دو مرغابی درمه از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.

نمایش های دو مرغابی درمه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد.

در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یکی از پرکارترین و خلاق ترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.

به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعربود. و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد،این مجموعه ی شعر تا کنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم

دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم

قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان می ترسم

عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم

کودکان را دوست دارم
ولی از ائینه می ترسم

سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم

من!!!

من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!


کارنامه هنری

فیلم ها :
گذرگاه /گال/تیرباران /هی جو/نار و نی /در مسیر تندباد /ارثیه /راز کوکب/ سایه خیال/چاووش /اوینار /هنرپیشه/مهاجران /مرد ناتمام /روز واقعه/آرزوی بزرگ/بلوغ /مریم مقدس /قصه های کیش ( اپیزود اول، کشتی یونانی ) /بابا عزیز

مجموعه های تلویزیونی :

محله بهداشت/گرگها/رعنا/آشپزباشی/کوچک جنگلی/روزی روزگاری/مثل یک لبخند/ایوان مدائن/خوابگردها/هشت بهشت/امام علی/همسایه ها/دزدان مادربزرگ/آژانس دوستی/شلیک نهایی/آواز مه

کتابها:

من و نازی/ستاره/چیزی شبیه زندگی/دو مرغابی درمه/گلدان و آفتاب/پیامبر بی کتاب/دل شیر

علاوه بر اینها دو نوار با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شده است.«سلام خداحافظ» و « ستاره».

جوایز :

>> کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران)
[ دوره ۱۱ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال ۱۳۷۱ ]

>> کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (در مسیر تندباد)
[ دوره ۷ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال ۱۳۶۷ ]

>> کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال)
[ دوره ۹ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال ۱۳۶۹ ]

>> برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال)
[ دوره ۹ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال ۱۳۶۹ ]

حسین پناهی در روز ۱۴ مرداد بر اثر ایست قلبی در منزلش فوت کرد ولی پیکر او در خانه اش واقع در خیابان جهان آرا در حالی که سه روز از مرگش می گذشت توسط دخترش پیدا شد.

به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد .
این جهانی که همش مضحکه و تکراره
تکه تکه شدن دل چه تماشا داره!
چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان
به شمعی و سکوتی قانعند .
من می خوام برگردم به کودکی
نمی شه . کفش برگشت به پامون کوچیکه
پل برگشت توان وزن ما رو نداره

و اما حرف‌های اکبر عبدی در مراسم بزرگداشت حسین پناهی در یاسوج؛
سینما - سرفیلم دیالوگ‌ها را می‌نویسند و از چند وقت قبل به ما می‌دهند که بخوانیم وحفظ کنیم ولی باز هم اشکال داریم، چه برسد به سخنرانی!

متاسفانه یا خوشبختانه من حرف زدن خیلی خوب بلد نیستم به دلیل این که من تراشکاری و قالبسازی خواندم و سواد آکادمیک ندارم و الان هم اگر قراره وقت شما را بگیرم، یک بخاطر این که دستور داده‌اند و دو، این که احساسات درونم را در مورد حسین عزیز یک جوری برای همشهریانم و هم محله‌ای‌های حسین بگم.

ضمن عرض سلام خدمت همه حسین دوستای عزیز و خدمت همه مردم شریف و هنردوست و هنرمند یاسوج. استاد کاویانی گفت ماها اولین بار کجا با حسین عزیز آشنا شدیم. من نقش بابای حسین را بازی می‌کردم در محله بهداشت و حسین هم نقش پسر من را بازی می‌کرد و هر دو بشر اولیه می‌شدیم. شاید به دلیل این که جفتمون درون کودک و ساده‌ای داشتیم. این انتخاب صورت گرفته بود البته حسین از من خیلی شریف‌تر بود.

من چون هفت سال توی بازار شاگردی کردم یک سری زبلی‌ها و سیاست‌هایی دارم ولی حسین خیلی آدم شریفی بود. ما به اتفاق استاد کاویانی و مرحوم ژیان و بقیه دوستان بیشتر محو شخصیت حسین شده بودیم که این آدم چقدر بی‌نیاز است و چقدر راحت زندگی می‌کند. بشر از وقتی که حس نیاز می‌آید سراغش، دیگه برای خودش زندگی نمی‌کند و در خدمت اون نیاز است. از روز اولی که حسین را شناختم این حس نیاز را در خودش کشته بود و اصلا نیازی نداشت.

شاید جالب باشد براتون بدانید که حسین در تهران چطوری زندگی می‌کرد. یادم می‌آید یک روز به اتفاق حسن میرباقری سراغش رفتیم. توی محله مجیدیه توی یک اتاق یک چراغ والور داشتند که هم روش غذا گرم می‌کردند و هم چایی درست می‌کردند و هم برای گرم کرد. اتاق استفاده می‌کردند. درست زمانی بود که گفت‌وگوی من و نازی را کار کرده بود یا فیلم سایه خیال را بازی می‌کرد. یک آدم هنرمند مثل حسین نباید زندگی مادی‌اش اینگونه بود.

تا جایی که می‌دانید هراز گاهی از زن و بچه دور بود. می‌گفت روی شغل وامونده ما نمی‌شه حساب کرد اکبرجون، مثل مقنی‌ها می‌مونیم یه وقت‌هایی کار هست ولی از پاییز به بعد باید برویم زیر کرسی تخمه بشکنیم و منتظر زنگ در بمونیم، چون حسین تلفن هم نداشت.

رسید به جایی که بهش جایزه دادند برای یک فیلمی، سه دنگ یک خانه‌ای را که از کرج فاصله داشت خرید. آب گرم‌کن نداشت، ولی همیشه خوشحال بود، اگه پولی داشت با رفیق‌هاش می‌خورد. یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن، گفتم حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟

گفتم، آره گفت من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت، من فقط دوستش داشتم.

ما از هنرمند انتظار داریم صادق باشه، انسان باشه و خاکی باشه. بعضی وقت‌ها هنرمند بودن به آدم بودنه و سخت است هنر انسان بودن. من سه سال پیش رفتم مکه و با خدا صحبت کردم، گفتم خدایا من یه قولی می‌دهم ولی نمی‌تونم صد در صد قول بدهم، نود درصد سعی می‌کنم دروغ نگم؛ آقا اینقدر سخته، اینقدر سخته که بعضی وقت‌ها می‌گویم خدایا من می‌آیم پیشت توبه کنم؛ آخه نمی‌شه! حسین آدم بسیار راستگویی بود و اصلا حس نیاز نداشت. درون کودکش را هیچ‌وقت اجازه نداده بود که بزرگ بشه چون آدم وقتی بچه است تمام زندگی‌اش با یک شکلات این ور و اون ور می‌شود. ما می‌توانیم ساعت‌ها راجع به خصوصیت‌های شیرین حسین حرف بزنیم، ولی چه فایده حسین که زنده نخواهد شد. به نظر من دست به دست بدهیم کاری کنیم که وقتی آدم‌هایی مثل حسین از پیش ماه می‌روند ما روسیاه و خجالت‌ زده نباشیم. چرا باید برای حسین ماشین پراید سوار شدن آرزو باشد.

بعد از کار آقای لیالیستانی یک پراید می‌خرد و … متاسفانه وقتی حسین فوت کرد من کانادا بودم و سه چهار هفته است که آمدم، آنجا که شنیدم به قول آقای کاویانی باورنکردنی بود. چون حسین آدمی نبود که حسود باشد، آدمی نبود که حرص داشته باشد، چون آدم‌هایی که اینطوری هستند ممکنه سکته بکنند ولی آدمی مثل حسین چرا؟!!

بیشتر با خودم هستم؛ سعی می‌کنم دروغ نگم، سعی می‌کنم سالم باشم، سعی می‌کنم عاشق باشم، سعی می‌کنم اگر یه روزی نتوانستم مثل حسین باشم حداقل ادای حسین و آدم‌های مثل حسین را دربیاورم. چون دنیای ما به قدری صنعتی و مزخرف شده که بشر خسته است و افسرده، مرض قند بیداد می‌کند، جوان‌هامون ناخن‌هاشون را می‌خورن، دست و پاشون را تکان می‌دهند … می‌گن وای به روزی که بگندد نمک، من که باید بخندانم مرض قند گرفتم بنابراین سعی کنیم که عاشقانه هم دیگر رو دوست داشته باشیم و به همدیگر دروغ نگوییم. ما با اون‌ور آبی‌ها فرقمان توی معرفت و انسانیتمون است. دلم می‌‌خواست برای عروسی بچه‌های حسین می‌آمدم ولی خب قسمت این بود که اینطوری خدمت شما برسم. دلم نمی‌‌خواست گریه کنم ولی دست خودم نبود … نوکر همه شما. انشاء‌الله که همیشه شاد باشید.