هوا بس ناجوانمردانه سرد است

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ....»

ز بس غم دارد ایران اش، دل ملت پر از درد است.
ز بس خون رفته از جانش، رخ مام وطن زرد است.
تن نسل جوان رنجور؛ از دود است و از گرد است.
کسی گر حرف حق گوید، ز صحن جامعه طرد است

هوا بس ناجوانمردانه تر _ از هر زمان _ سرد است.

وطن شد کربلا، کار خلایق گریه زاری شد

دریغا انقلاب ما، اسیر بدبیاری شد
چپو شد مجلس شورا، دمکراسی فراری شد
به حبس افتاد آزادی، عدالت تحت پیگرد است

هوا بس ناجوانمردانه تر _ از هر زمان _ سرد است.

گرفتار آمده ملت، به جمهوری مجبوری
ز فرط غصه میخندد، برین جمهوری زوری
تبهکاران آدمخور، طلبکاران جمهوری
همه جمهوری ما، تابع دستور یک فرد است

هوا بس ناجوانمردانه تر _ از هر زمان _ سرد است.

کجائی ای سخنور، ای امید ناامید ما
درین سرما ندیدی، سینه پهلوی شدید ما
بسوزد ریشه جان را، زمستان جدید ما
عجب سرمای تازه، ناجوانمردست و نامرد است

هوا بس ناجوانمردانه تر از روزگار وحشت وظلمت، ز عهدی که تو دیدی، شاعرا، صاحبدلا، سرد است!